نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





مجازی شـادیم
مجازی عاشق می شویم
مجازی همدیگه رو دلداری میدیم
اما . . .
واقعی تنهاییم
واقعی درد میکشیم
واقعی از عشقهای مجازی لطمه می بینیم


[+] نوشته شده توسط pouria در 23:12 | |







دوست دارم ...


[+] نوشته شده توسط pouria در 23:11 | |







 عاشقانه متحرک

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم


تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 


[+] نوشته شده توسط pouria در 15:25 | |







بر اساس یک داستان واقعی

سلام عزیزان این یه داستان جالب و خوندی و بر اساس واقعیت هستش برین بخونین پشیمون نمیشین نظر هم یادتون نره


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط pouria در 14:44 | |







داستان غم انگیز ...

سلام دوستان عزیز این یه داستان طولانیه برای خوندنش به ادامه مطلب برین


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط pouria در 14:41 | |







دلیل داد زدن ...

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.


[+] نوشته شده توسط pouria در 14:25 | |







عشق یعنی این ...

اولين كسي كه عاشقش ميشي دل تو ميشكونه و ميره . دومين كسي رو كه مياي دوست داشته باشي و از تجربه قبلي استفاده كني دلتو بدتر ميشكنه و ميزاره ميره . بعدش ديگه هيچ چيز واست مهم نيست و از اين به بعد ميشي اون آدمي كه هيچ وقت نبودي . ديگه دوست دارم واست رنگي نداره .. و اگه يه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو ميشكوني كه انتقام خودتو ازش بگيري و اون ميره با يكي ديگه ...... اينطوريه كه دل همه آدما ميشکنه

[+] نوشته شده توسط pouria در 14:24 | |







قصه ی عشق ...




قصه ی عشق

قصه ی نامکرر عشق را باهر زبان که بیان کنند شنیدنی است,چون قصه ی عشق بیان شور و احساسات قلبی ادمی است که از دل برون می اید و از زبان جاری میشود و باز هم جایگاه ان دل است........

[+] نوشته شده توسط pouria در 14:21 | |







حکایت می کنند که واعظی سخندان در مجلسی پند و اندرز می داد و مستمعان را ارشاد می نمود

او ازکتاب عشق نکته های ظریفی بیان می کرد وداستان عشق و عاشقی میخواند

فردی که خر خود را گم کرده بود از آنجا میگذشت،واعظ را از حکایت گم شدن خرش مطلع کرد

واعظ فوری در مجلس فریاد زد گفت آیا در مجلس کسی هست که فروغ عشق بر وجود او نتابیده باشد؟و هرگز غم عشق را ندیده و جور و قهر زیبارویان را نکشیده باشد

مرد ساده دلی از جا برخاست که هرگز درد عشق در دل او جوانه نزده بود گفت:ای ستوده روزگار آن کسی که هرگز از عشق بهره ای نبرده است من هستم

واعظ فردی که خر خود را گم کرده بود صدا کرد و گفت ای دوست!! این خر توست  ... افسار را بیاور و او را ببر!!!!!


[+] نوشته شده توسط pouria در 14:19 | |







دوستت دارم



از شروع نفسهای حضرت آدم تا پایان نفسهای آخرین آدم دوستت دارم

[+] نوشته شده توسط pouria در 14:16 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد